آبیدال
Abıdal [ اسم مرکب ] ، آبی + دال ، ( نام پسر ) در میان ترکمن ها .
آبیچار
Abıçar [ صفت ] ، عزب ، مجرد .
آبیچ
Abıç [ صفت ] ، با احساس ، با ذوق ، نامی قدیمی برای پسران که در نوشته های اویغور آمده است .
آبیتن
Abıtən [ اسم ] ، برادروار ، ( نام پسر ) .
آبیتیلماق
Abıtılmaq [ مصدر مفعولی ] ، استتار شدن .
آبیتیشماق
Abıtışmaq [ مصدر ] ، باهم پنهان شدن .
آبیتیش
Abıtış [ اسم مصدر ] ، پنهان کاری ، استتار .
آبیتیجی
Abıtıcı [ اسم ] ، پنهان کار .
آبیتماق
Abıtmaq [ مصدر . قدیمی ] ، پنهان کردن ، نگهداشتن .
آبیتما
Abıtma [ اسم مصدر ] ، استتار ، پنهانکاری .
آبیتقان
Abıtqan [ صفت ] ، همواره پنهان ، مخفی ، خفی .
آبیتدیتدیرماق
Abıtdıtdırmaq [ مصدر سببی ] ، موجب شدن که کسی چیزی را به وسیله دیگری پنهان کند .
آبیتدیرماق
Abıtdırmaq [ مصدر سببی ] ، پنهان گردانیدن .
آبیتای
Abıtay [ اسم مرکب ] ، آبی + تای ، ( نام پسر ) .
آبیتاناق
Abıtanaq [ اسم ] ، محل پنهان کردن .
آبیتار
Abıtar [ اسم ] ، پنهان کننده .
آبی ائشیک
Abı eşik [ اسم مرکب ] ، قرقچی ، نگهبان بیشه ، قراول جنگل .
آبی
Abı [ اسم ] ، ( آقابیگ ) رنگ آبی ، در زبان ترکی به معنای برادر بزرگ ، آقا ، جان ، روح ، عشق به کار رفته است ، ( نام پسر ) .
آبور جوبور
Abür cübür [ اسم مرکب ] ، چیزهای بی لذتی که خورده می شود ، هله هوله ، آت آشغال ، حرفهای بی سروته ، هذیان ، هپیر چوپور نیز می گویند .
آبو
Abu [ حرف ] ، علامت تعجب ، همچنین نام یکی از خدایان سومری است .
آبنوس
Abnus [ اسم ] ، [ یونانی ] ، [ ebenos] ، درخت آبنوس . شیز ، آبنوز نیز می گویند ، درختی است که در هند و حبشه می روید و مانند درخت گردو بزرگ و تناور می شود . ثمر آن شبیه به انگور و زردرنگ ، برگهایش مانند برگ صنوبر و گلهایش […]
آبنایخ
Abnayex [ اسم ] ، لقب قطلغ بن پهلوان . از امرای دولت سلجوقی . ایتاخ نیز نوشته شده است .
آبلالیق
Ablalıq [ اسم ] ، خواهری .
آبلاق
Ablaq [ اسم یا صفت ] ، صورت گرد و چاق و گوشتالود .
آبلا
Abla [ اسم ] ، خواهر بزرگتر ، دختری که مانند خواهر بزرگتر رفتار کند .
آبگردن
Abgərdən [ اسم آلت ] ، [ فارسی . آبگردان ] ، ظرف مسی بزرگ و دسته دار شبیه به ملاقه که با آن آب یا غذا مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر می ریزند .
آبقورا تؤکمک
Abqora tökmək [ اسم یا صفت ] ، [ فارسی . ترکی ] ، گریه کردن ، اشک ریختن .
آبقورا آشی
Abqora aşı [ اسم مرکب ] ، نوعی آش که با آبغوره ، لوبیا ، برنج و سبزیجات می پزند.
آبقورا
Abqora [ اسم مرکب ] ، [ فارسی . ترکی ] ، آبغوره .
آبشارای
Abşaray [ اسم مرکب ] ، آوشار + آی ، ( نام پسر ) .
آبش
Abeş [ اسم ] ، رجوع شود به آباش .
آ ب ش
a.b.ş ( مخفف آمریکا بیرلشمیش شتاتلاری ) ، ایالات متحده آمریکا .
آبزی
Abzı [ اسم ] ، برادر بزرگتر ، افندی ، آقابیگ ، مرد سالخورده .
آبزو
Abzu [ اسم ] ، نام خدای آب و اقیانوس در سومر .
آبزک
Abəzək [ اسم ] ، نوعی رقص دسته جمعی در میان ترکان قاراچای . مردان و زنان شانه در شانه هم این رقص را انجام می دهند .
آبرییا قیسیلماق
Abrıya qısılmaq [ اسم یا صفت ] ، به خاطر حفظ آبرو دم نزدن .
آبری وئرمک
Abrı vermək [ اسم یا صفت ] ، آبرو بردن .
آبرینی آتماق
Abrını atmaq [ مصدر ] ، بی حیایی کردن ، آبروریزی کردن .
آبری سینین ساتین آلماق
Abrısının satın almaq [ اسم یا صفت ] ، آبروی کسی را نگهداشتن .
آبری سینی آلیب الینه وئرمک
Abrısını alıb əlinə vermək [ اسم یا صفت ] ، آبروی کسی را بردن .
آبری سینی آلماق
Abrısını almaq [ اسم یا صفت ] ، آبروی کسی را بردن ، آبروریزی کردن .
آبری
Abrı [ اسم ] ، [ فارسی ] ، رجوع شود به آبرای .
آبرک
Abrek [ اسم ] ، قفقازی ، کشاورز قفقازی ، سوار قفقازی .
آبرای
Abray [ اسم ] ، [ فارسی . آبرو ] ، ایمان ، باور ، ( نام دختر ) .
آبراییش
Abrayış [ اسم مصدر ] ، مدیریت ، راهبری .
آبراییجی
Abrayıcı [ اسم ] ، مدیر ، راهبر .
آبرانیش
Abranış [ اسم مصدر ] ، مدیریت ، راهبری .
آبرانماق
Abranmaq [ مصدر مفعولی ] ، اداره شدن .
آبرامان
Abraman [ صفت ] ، مدیر .
آبراماق
Abramaq [ مصدر ] ، اداره کردن .
آبراما
Abrama [ اسم مصدر ] ، اداره ، رهبری .
آبراغان
Abrağan [ صفت ] ، بسیار راه برنده .
آبراش
Abraş [ صفت ] ، [ عربی . ابرش ] ، اسب ابرش . آنکه روی پوستش خالهای سفید یا خالهای مخالف رنگ پوست خود دارد . اسبی که خالهای مخالف رنگ خود داشته باشد . زمینی که در آن گیاهان بسیار به رنگهای مختلف باشد .
آبرا سالماق
Abra salmaq [ مصدر ] ، مرتب کردن ، سر و سامان دادن .
آبرا دوشمک
Abra düşmək [ مصدر مفعولی ] ، سر و سامان گرفتن ، سامان یافتن ، به حال معقول افتادن ، مأخوذ به حیاء شدن.
آبرا
Abra [ اسم ] ، پاره سنگ
آبدیراغان
abdırağan [صفت] ، آشفته (گویش قرقیزی) .
آبدیرا
abdıra [اسم] ، صندوق بزرگ . (گویش قرقیزی) .
آبدول
abdol [اسم] ، دره کوچک که محل سیلاب است . گودی بین دو بلندی .
آبدز
abdəz [اسم] ، آبدست .
آبدستلیک
abdəstlik [اسم] ، نوعی جبه کوتاه . دستشویی . آبدسلاغا نیز می گویند .
آبدست پوزان اوتو
abdəst pozan otu [اسم مرکب] ، (گیاه شناسی) ، نوعی گیاه که گل هایی به رنگ سیاه و سبز دارد . (Poterrium spinosum)
آبدست بوزمک
abdəst büzmək [مصدر] ، رفع حاجت کردن .
آبدست
abdəst [اسم] ، (فارسی) ، وضو .
آبدال خرچنگلر
abdal xərçənglər [اسم مرکب] ، (جانورشناسی) ، نوعی از خرچنگ ها . تقریبا در سواحل تمام دریاها زندگی می کنند. درازای آنها 17 سانیمتر است و بیشتر از 450 نوع دارند. (Paguridae)
آبتال
abtal [صفت] ، [عربی – ابدال] ، سرسری . آواره . دربدر . درویش . احمق . ساده دل . قلندر مشرب .
آبچی
abçi [مصدر] ، ضرر دیدن . کنار کشیدن . رمیدن .
آبچار
abçar [صفت] ، کاردان . سربه راه . مطیع . کسی کهکار به چستی انجام دهد . فرز . گردآورنده . مباشر ضبط . مساعدت کردن . یکی از شاخه های 24 گانه اوغوزها . آوشار و آفشار و افشار نیز گفته می شود. ( نام پسر )
آبجی
abci [اسم مرکب] ، کوچک شده آباجی است .
آبایی
abayı [اسم] ، نوعی رقص آذربایجانی . این رقص در منطقه شکی و زاقاتالا آفریده شده است . در این منطقه به افراد میانسال آبای گفته می شود . این رقص عموما توسط مردان یا زنان میانسال انجام می شود . آفریننده ملودی این رقص آهنگ سازان شکی می باشند . کمی اغراق آمیز و […]
آبایلاییش
abaylayış [اسم] ، خشم آوری .
آبایلاییجی
abaylayıcı [اسم] ، خشم آورنده .
آبایلانماق
abaylanmaq [مصدر] ، خشمگین شدن .
آبایلاندیریلماق
abaylandırılmaq [مصدر مفعولی] ، خشمگین گردانیده شدن .
آبایلاندیرماق
abaylandırmaq [مصدر سببی] ، خشمگین گردانیدن . موجب خشم کسی شدن .
آبایلاماق
abaylamaq [مصدر] ، خشمگین کردن .
آبایلاما
abaylama [اسم] ، [مصدر] ، تحریک .
آبای
abay [اسم] ، (نام پسر) ، قهر . غضب . خشم . روشنی . روشنی بخش . حیرت آور . شگرف . بصیرت . دقت .
آبانیجی
abanıcı [اسم] ، هجوم کننده . تکیه کننده .
آبانی
abanı [اسم] ، پارچه ای که با ابریشم زرد بافته شده باشد .
آبانوز کسیلمک
abanoz kəsilmək [اسم یا صفت] ، سرد شدن و بهبود یافتن .
آبانوز
abanoz [اسم] ، (گیاه شناسی ) ، درختی است سنگین و سیاه .
آبانماق
abanmaq [مصدر] ، خم شدن . حمله کردن و سینه سپر کردن . تکیه دادن.
آبانما
abanma [اسم مصدر] ، تکیه . حمله . ستیز.
آبانلاییش
abanlayış [اسم] ، گام شماری.
آبانلاییجی
abanlayıcı [اسم] ، گام شمارنده.
آبانلاماق
abanlamaq [مصدر] ، گام های بلند برداشتن و اندازه گرفتن مسافتی . گام شماری کردن.
آبانلاما
abanlama [اسم مصدر] ، گام شماری .
آبانگ
abang [حرف] ، اگر . چنانچه.
آباندیریلماق
abandırılmaq [مصدر مفعولی] ، به زانو نشانده شدن (حیوان) . روی دست تکیه داده شدن.
آباندیرماق
abandırmaq [مصدر سببی] ، حیوانی را به زانو نشاندن . روی دست تکیه دادن.
آباماق
abamaq [مصدر] ، ردکردن . مخالفت کردن .
آباما
abama [اسم مصدر] ، رد . مخالفت . ارعاب .
آبا گولشی
aba güləşı [اسم مرکب] ، نوعی کشتی مخصوص ترکان. «آبا» تن پوش مخصوص کشتی گیران است. مدت مسابقه 7 دقیقه است. در این کشتی هیچگونه دسته بندی از نظر وزن و سن و غیره وجود ندارد. کشتی در خاک نیز بیش از 2 دقیقه طول نمی کشد. این کشتی بسیار شبیه به جودو است.
آباقییمیش
abaqıymış [اسم مرکب] ، دلهره آور . کشنده . (ناپ).
آباقییماق
abaqıymaq [اسم] ، ترساندن .
آباقیماق
abaqımaq [اسم] ، ترسیدن .
آباقیما
abaqıma [اسم مصدر] ، ترس . وحشت .
آباقیر
abaqır [اسم مرکب] ، نامی قدیمی برای مردان در میان قرقیزها.
آباقی
abaqı [اسم] ، مترسک . هراسه . داهل . افچه
آباقوس
abaqus [اسم] ، سرستون . تیرکی که بربالای ستون می نهند.
آباقلی
abaqlı [اسم مرکب] ، نامی برای مردان در میان ازبک ها.
آباقای
abaqay [اسم مرکب] ، (مغولی) . پسرعمو . لقب بزرگان . خویشاوند نزدیک . لقبی است که درسیبری برای بانوان محترم و با نفوذ داده می شود.
آباقان
abaqan [صفت] ، عالیجناب . نجیب زاده . (ناپ).
آباقا
abaqa [اسم مرکب] ، برادر بزرگ و یا کوچک پدر . عمو . خویشاوند نزدیک . پسر عمو . دوست . نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان .
آباق بیگم
abaq bəyim [اسم مرکب] ، آپاق بیگم
آباق
abaq [صفت] ، مرد نظیف و عفیف . باغیرت
آباش
abaş [اسم] ، گامهای کوچک بانوان . در ادبیات فارسی آبش نوشته شده است . آباش خاتون نیز آمده است ، ( نام دختر ) .
آباس بیگی
abas bəyi [اسم مرکب] ، عاباس بیگی
آبازا قویان
abaza qoyan [اسم مرکب] ، امن کومنجی ، گیاه
آبارن
Abarn ( حرف ) ، اگر . چنانچه
آبارتیلماق
abartılmaq مصدر مفعولی بزرگ شدن . مبالغه شدن .
آبارتیشماق
abartişmaq مصدر بزرگ شدن . مورد مبالغه واقع شدن .
آبارتیش
abartış اسم مبالغه . بزرگ نمایی .
آبارتیجی
abartici اسم بزرگ نما . مبالغه گر .
آبارتی
abarti اسم بزرگ نمایی .
آبارتمان
abartman صفت بزرگ نماینده .
آبارتماق
abartmaq مصدر بزرگ نمایی کردن
آبارتماجا
abartmaca اسم غلّو.
آبارتما
abartma اسم – مصدر بزرگ نمایی
آبارتاغان
abartağan صفت همواره مبالغه کننده .
آبارتاسی
abartasi صفت قابل بزرگ نمایی .
آبارتاج
abartac اسم آگراندیسمان . بزرگ کننده .
آبارا
abara اسم آلت نوعی تخته بلند ناودان مانند که آب از طریق آن به آسیاب می رسد.
آبار
abar اسم هیکل . هیبت . سرفراز . باشکوه . ایستادگی . آوار نیز بیان می شود. ( نام پسر )
آبادی
abadi نوعی کاغذ کلفت کاهی رنگ روشن . نوعی کاغذ که در شهر دولت آباد هند تولید می شد.
آبادان
abadan صفت برپا . آباد . جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند . بزرگ . مسن . عظیم . در میان ترکان صفتی است برای اشخاص جوانمرد و بخشنده ( نام پسر) .
آبادال
abadal رجوع شود به آبیدال
آبادارانق
abadaranq شَرَق . شَتَرَق . ( گویش خوی ) .
آباد
abad صفت با صفا . برپا . با رونق . جایی که آب و گیاه دارد . ضد ویران . ( از ریشه اوبا یا اووای ترکی )
آباچی
abaçi اسم کابوس . موجودی برای ترساندن کودکان .
آباجیریق
abaciriq اسم زمین . اساس . بنیاد
آباجی
abaci اسم مرکب خواهر بزرگتر . از واِژه آقاباجی یا آغا باجی گرفته شده است. فارس زبانها آن را آبجی نیز تلفظ می کنند.
آباتای
abatay اسم مرکب آبا + تای . ( نام پسر )
آبات
abat اسم مامور. ( گویش قرقیزی )
آباباشی
aba başi اسم مرکب روز گردک . تنوم . میوه وحشی خوراکی به شکل خیار که در کوهستان ها می روید . یئر مورواری نیز می گویند . Jannabis sativa
آبا
aba اسم پدر . خواهر بزرگتر . مرد قابل احترام در میان ترکان قدیم . پدران . اجداد . مادر بزرگ . خواهر . در برخی مناطق آذربایجان مانند تبریز ، به مادر اطلاق می شود.
آآز
aaz حرف ندا کلمه ای برای صدا کردن بانوان ( گویش قره داغ ) شاید مخفف ” آی قیز ” باشد.
آ
a حرف الف ممدود. الف مددار. حرفی که در نارضایتی ، استهزاء ، تعجب. شدت هیجان ، وحشت ، ترس ، پشیمانی استفاده می شود. اگر به صورت کشیده ادا شود ، حالت تعجب را می رساند. اگر به صورت کوتاه ادا شود ، حرفی برای اخطار ، عتاب و مواخذه است . اگر پس […]